فرار از استرس
اول اینکه از استرسهایتان حرف بزنید:
یک آدم صبور و دهنقرص گیر بیاورید و با او درد و دل کنید. بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند، علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز میکنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا تنها نیستید.
دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:
گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید. انگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایدهای جز چرکی شدن آنها ندارد. ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است.
سوم اینکه زندگیتان، میدان و مسابقه نیست :
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید. هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند. خودتان باشید.
چهارم اینکه از مواجهه با عوامل "ترسزا" هراس نداشته باشید:
ترس تو است که شیر را درنده میکند. بر شیر بتاز تا ناپدید شود،فرار کن تا دنبالت کند.
پنجم اینکه خوب بخورید و بخوابید:
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمیکند. مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت نشان دهد.
ششم اینکه بخندید:
همه مشکل دارند. یاد بگیرید بخندید. اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست. درمانش نمیکند اما دردش را کم میکند.